کد مطلب:212749 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:31

فیض بن مختار جعفی کوفی
از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت كاظم علیهم السلام است. او ثقه و مورد اعتماد ائمه (ع) بوده [1] ، و شیخ مفید (ره) او را از بزرگان اصحاب امام صادق علیه السلام و خواص او شمرده، و از ثقات فقهای صالحین می داند. [2] .

او همان است كه روایت معروف، از امام صادق (ع)، كه نص بر امامت حضرت موسی بن جعفر (ع) است را نقل كرده:

علامه مجلسی (ره)، در بحارالانوار، از كتاب غیبت نعمانی، از فیض بن مختار، روایت كرده كه گفت: از حضرت امام جعفر صادق (ع)، راجع به مسئله ای، سؤال كردم. حضرت سؤال مرا جواب فرمود. اسماعیل، فرزند حضرت، از جواب امام، اظهار شگفتی نموده، عرض كرد: «یا ابتاه لم یحفظ»،ای پدر، هیچ گاه چنین سخنی از شما نشنیده ام! حضرت فرمود: ای پسرك من! به همین جهت است كه پیوسته به تو سفارش می كنم كه از من مفارقت نكنی و غافل از خدمت و محضر من نشوی؛ و چون تو عالم به مسائل نیستی همواره به تو گفته ام كه با من باشی تا از علوم من بهره مند شوی.

اسماعیل برخاست و رفت. من خدمت حضرت عرض كردم: فدایت شوم، چه شده كه اسماعیل ملازم خدمت شما نمی شود، تا چون شما درگذری، امور (امامت) را مفوض به او فرمایی، چنان كه امور بعد از پدرت به شما مفوض شد. حضرت فرمود: ای فیض! اسماعیل نسبت به من، مانند من نسبت به پدرم نیست. عرض كردم: فدایت شوم، بی شك و شبهه،



[ صفحه 296]



چون شما درگذری، مردم بر او وارد شوند؛ و اگر واقع شود آن چه ما از آن می ترسیم، و سؤال می كنم از خدا عافیت را در آن، پس ما به جانب كه باید برویم؟

حضرت سكوت فرمود. من برخاستم و زانوی آن بزرگوار را بوسیدم، و عرض كردم: رحم كن بر پیری من، «فانما هی النار»، اگر بعد از شما ندانیم كه باید به چه كسی توسل جوییم، جای ما در آتش خواهد بود (یا آنكه ندانستن ما، خلیفه بعد از شما را، آتشی است سوزان) به درستی كه من، به خدا سوگند، اگر می دانستم پیش از شما خواهم مرد هیچ باكی نداشتم، و لیكن می ترسم از اینكه بعد از شما در دنیا زنده بمانم.

حضرت به من فرمود: به جای خود بنشین. بعد از آن برخاست و پرده ای را كه در كنار اتاق آویخته بود بالا زد و پشت پرده رفت، و پس از چند لحظه مرا صدا زد و فرمود: داخل شو. چون من به آن محل وارد شدم، دیدم آن جا مسجد آن حضرت است. حضرت در آن جا نماز خواند، آن گاه منحرف از قبله نشست؛ من نیز در مقابل آن حضرت قرار گرفتم كه ناگاه حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام وارد شد، و در آن وقت به سن پنج سالگی بود، و در دست خود تازیانه ای داشت. امام صادق (ع) او را بر روی زانوی خود نشانید و فرمود: پدر و مادرم فدایت باد، این تازیانه چیست در دستت؟ گفت: به برادرم علی گذشتم این را به دست داشت، و بهیمه ای را می زد، كه از دست او گرفتم.

آن گاه حضرت فرمود: ای فیض! همان صحف ابراهیم و موسی به رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید، آن حضرت آن را به علی (ع) سپرد و او را بر آن امین دانست، و بعد از آن، امین ساخت علی (ع) بر آن، حسن (ع) را، و بعد از آن حسن (ع)، ایمن قرار داد بر آن، حسین (ع) را، و سپس امین قرار داد حسین (ع)، بر آنها، علی بن الحسین (ع) را، و بعد از آن، امین گردانید علی بن الحسین (ع) محمد بن علی (ع) را، و امین گردانید مرا بر آن ها پدرم و آن ها اكنون در نزد من است، و من امین دانستم بر آن ها پسرم را، با كمی سنش، و اینك نزد اوست.

فیض گوید: مراد آن حضرت را دانستم، لیكن گفت: فدایت شوم، بیانی زیاده بر این می خواهم. فرمود: ای فیض! پدرم هر گاه می خواست كه دعایش مستجاب شود، مرا در طرف راست خود می نشانید و دعا می كرد و من آمین می گفتم، پس دعای او مستجاب می گشت، و من نیز با این پسر چنین هستم؛ و دیروز هم تو را در موقف به خیر یاد كردیم. من از شوق گریستم و گفتم: سید من! زیادتر كن بیان را. فرمود: هر گاه پدرم به سفر می رفت من نیز با او بودم: موقعی كه بر روی راحله خود می خواست بخوابد، من راحله خود را نزدیك راحله او می بردم و بازوی خود را بالش او قرار می دادم، یك میل و دو میل راه، تا از خواب



[ صفحه 297]



برمی خاست، و این پسر نیز با من چنین می نماید. عرض كردم: فدایت شوم، بیشتر بفرمایید، فرمود: من می یابم از این پسر آن چه را كه یعقوب از یوسف یافت. گفتم: ای سید من! زیاده بر این بفرما. فرمود: این همان است كه از آن سؤال نمودی، اقرار كن به حق او. من برخاستم و سرمباركش را بوسیدم و برای او دعا كردم.

سپس فیض اجازه خواست كه به بعضی، مطلب را اظهار كند، حضرت فرمود: با اهل و اولاد و رفقایت بگو. فیض در آن سفر با عایله رفته بود، چون به آنان اطلاع داد، همگی شكر و حمد خدای را به جا آوردند.

یكی از رفقای فیض، یونس بن ظبیان بود. چون به یونس خبر داد، او گفت: باید خودم از آن حضرت بلاواسطه بشنوم. و او مردی عجول بود. پس به سوی خانه حضرت روانه شد، فیض هم به دنبالش رفت. همین كه به در خانه آن جناب رسید، صدای حضرت بلند شد كه امر چنان است كه فیض به تو گفته، سكوت نما و قبول كن. یونس عرض كرد: شنیدم و اطاعت كردم.

فیض گوید: بعد از آن، چون داخل شدم بر امام صادق (ع) به من فرمود: فیض! با یونس مدارا كن (یا مرافقت كن). عرض كردم: چنان می كنم. [3] .



[ صفحه 299]




[1] رجال نجاشي، ص 220.

[2] ارشاد، مفيد، باب نص بر امامت موسي بن جعفر (ع)، ص 264.

[3] بحارالانوار، ج 47، ص 261 - 259 - بحراللئالي، ص 291 - 288 - در كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 33، اين روايت با اختلافي آمده است.